معنی از هم گسیخته

لغت نامه دهخدا

گسیخته

گسیخته. [گ ُ ت َ / ت ِ] (ن مف) بریده. ازهم جدا شده. رجوع به گسیختن شود.


لگام گسیخته

لگام گسیخته. [ل ُ / ل ِ گ ُ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) مطلق العنان. افسارسرخود. بی بندوبار. لاابالی.

فارسی به انگلیسی

حل جدول

از هم گسیخته

گسسته، منفصل، از هم جدا شده، بریده

ولو

زهوار در رفته


گسیخته

پاره


گسیخته بودن

ولو،بریده

فرهنگ معین

گسیخته

(گُ تِ یا تَ) (ص مف.) بریده، از هم جدا شده.

فرهنگ فارسی هوشیار

گسیخته

(اسم) بریده جدا شده.


افسار گسیخته

مهار گسسته، بی نظم، سرخود، بی تربیت

فرهنگ عمید

گسیخته

گسسته،
پاره‌شده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

گسیخته

بریده، پاره، دریده، قطع، گسسته، منفصل، منقطع،
(متضاد) متصل

فارسی به عربی

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

از هم گسیخته

1148

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری